سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رها باید شد
بگریز از نوسان... بایست از دوران .. بازگرد به نقطه بازگشت.
قالب وبلاگ

خسته از نامهربانی ای بلال                     سیرم از این زندگانی ای بلال

کشت زهرا را پس از هجر پدر                   غصه ی بی همزبانی ای بلال

گوئیا از خانه ام این روزها                        رخت بسته شادمانی ای بلال

از من و از غنچه ی نشکفته ام                  مانده روی در نشانی ای بلال

با تو می گویند خاک کوچه ها                          راز روی ارغوانی ای بلال

دست بر زانو دگر ره می روم                  گشته ام از بس کمانی ای بلال

از غم خانه نشینی علی                           پیر گشتم در جوانی ای بلال

بر غریبی علی کارم شده                    روز و شب گوهر فشانی ای بلال

حامی حق غریب یثربم                                    با تمام ناتوانی ای بلال

دوست دارم تا دوباره در حرم                        بشنوم از تو اذانی ای بلال

بر فراز مأذنه تکبیر زن                                 با صدای آسمانی ای بلال

با اذانت از غدیر خم بگو                                با زبان بی زبانی ای بلال

از ولی الله از حیدر بگو                           هر زمان تا می توانی ای بلال

 

پ،ن:خیلی وقت پیش از یک نوار مداحی پیاده کردم ،فکر کنم حاج منصور بود!

نمیدانم سراینده کیست،ولی دلم را شکسته...مخصوصا این بیتش!!

 

"کشت زهرا را پس از هجر پدر                   غصه ی بی همزبانی ای بلال"

 


[ جمعه 91/12/18 ] [ 12:57 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

 

 

دهه ی شصت، دهه ی امام خمینی بود و از این پس، دهه ها هر چه بیایند ، به جز او انتساب نخواهند داشت. این او بود که هر آنچه در تقدیر تاریخِ انسان ِ این عصر بود ظاهر کرد.حیات انسان هایی چون او نفخه ای از نفخات روح اللّهی است که در تنِ انسان می دمد ، در تنِ  زمینِ مرده ، و آن را حیات می بخشد .

امام خمینی انسانی چونان دیگران نبود؛ از قبیله ی انبیاء و اصحاب آنان بود و مصداقی از مصادیقِ معدودِ «نبأ عظیم» ...

امام خمینی پیامبر تازه ای نبود،اما از خیل یادآوران بود، از مخاطبانِ «إنَّما أَنتَ مُذَکِّر»، که عهد فطریِ مردمان با خداوند را به آنان یادآوری کرد و بعد از چند قرن از هبوطِ بشر در مصداق جمعیِ کلی می گذشت، چونان اسلافِ خویش ـاز ابراهیم و اسماعیل تا محمد(ص)ـ دوره ای از جاهلیت را شکست و عصرِ دیگری از دینداری را آغاز کرد. این عصر تازه را باید «عصرِ امام خمینی» نام نهاد ،...

وجود امام خمینی و برکات آن را تنها کسانی می توانند حقیقتاً درک کنند که در جست وجوی تاریخِ تحولِ باطنیِ انسان بر کره ی زمین ـ که خاستگاه تحولات ظاهریِ اجتماعی و اقتصادی و سیاسیِ حیات او نیز هست ـ  به تاریخ انبیاء رجوع می کنند . هم آنان که در وصف امام خمینی می گویند:« او بت شِکنی از تبار ِ ابراهیم بود»، و یا برای تبیینِ حقیقتِ مبارزه ی او با طاغوت به داستان موسی و فرعون در قران رجوع می کنند، و یا برای بیان شیوه ی مبارزه ی او در برابر دشمنان انقلاب اسلامی به واقعه ی کربلا باز می گردند.

خود او حتی یک بار هم نشد که برای تبیین افعال و سیایت های خویش مردم را به تاریخ های مصطلح رجوع دهد .

حتی یک بار هم نگفت که « من آمده ام تا ایران را به توسعه اقتصادی برسانم.» او خود را در برابر «احیای حیات باطنی بشر» مکلّف می دانست و می فرمود که چون باطن انسان حیات یابد ، امور مربوط به دنیای او هم اصلاح خواهد شد ـ و این لقظ «اصلاح» نیز با غایتِ تاریخ های تمدن از اصلاح ، فقط مشترکی لفظی است.

مسلمانان به قدرتِ اقتصادی و تسلیخاتی نیز دست خواهند یافت ، اما این امر مسلّماً موکول و مسبوق به یک « تحوّلِ انفسی » است که امام خمینی برای آن قیام کرده بودو به آن هم رسید. و بی رو دربایستی ، همه ی تحولات تاریخی دهه ی شصت هجری و دهه ی هشتاد میلادی و دهه ی اول قرن پانزدهم هجری قمری معلولِ همین علت یگانه است : قیام امام خمینی و پیروزی انقلاب اسلامی... چه دیگران این حقیقت را بفهمند و چه نفهمند.

و از این پس نیز همه ی تحولات  تاریخی در کره ی زمین ، در جهت تشکیل امت واحده ی اسلامی و قدرت گرفتن او در مبارزه ی بزرگ و بسیار جدی است که خواه ناخواه روی خواهد نمود.

سید شهیدان اهل قلم

شهید سید مرتضی آوینی


[ پنج شنبه 91/12/3 ] [ 11:27 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

 

پیش نوشت:اگر مطلب قبلی را نوشتم من باب "فذکّر انّما الذکری تنفع المؤمنین " بود که نوشتم...چون آن منبر برای خودم تلنگر بزرگی بود...

 

 

تصمیم گرفتم...

خواستم ...

و امید دارم که بتوانم...

می دانم که سخت است، بسیار سخت...

 و شاید خیلی بیشتر از آنکه بشود در موردش سخن گفت سخت است...

 اما تصمیمم را گرفته ام که لا اقل حتی شده یک گام ، یک قدم برای تعجیل در فرج مولایم بردارم...

 

به فرموده ی حضرت آیت الله بهجت رحمت الله تعالی علیه مراجعه کردم ؛ ایشان فرموده اند :

"هیچ کس نیست که بگوید هیچ چیز نمی دانم،[اگر بگوید] دروغ می گوید!

هر کسی هست ،غیر معصوم، بعضی چیزها را می داند و بعضی چیزها را نمی داند؛

آن چیزهائی را که می داند اگر عمل کند،آن چیزهایی را که نمی داند می فهمد...

 

آن چیزهایی را که می دانید ، عمل کنید؛

و آن چیز هایی را که نمی دانید، از حالا توقف کنید و احتیاط کنید تا روشن شود.

وقتی به آنها عمل کردی روشن می شود؛

به همان دلیلی که این ها را برای شما روشن کرد، آن های دیگر را هم روشن می کند."

 

به خودم گفتم:" خوب مسلم است که من نمی توانم یکباره از قعر "چاه ضلالت و گمراهی" تا

 بالای" کوه رستگاری " صعود کنم ... پس بهتر است قدم به قدم راه بپیمایم !!

رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود

رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود...."

 

تصمیم گرفتم (و باید سعی کنم ) :

لا اقل یکی از عیوبم را برطرف کنم ؛ یک عادت زشت را کنار بگذارم...

و یک کار مثبت و خوب را هم انجام دهم!!

 

اول: کنترل خشم !" خیلی زود جوش می آورم، خیلی بد است از این رفتار خودم متنفرم..."

 

چه زیبا می فرماید امیرِ دلها أمیرالمؤمنین علی علیه السلام به فرزند بزرگوارشان:

"فرزندم! خشم را همچون شربتی گوارا بنوش

که من در مدت عمر شربتی بدین شیرینی از گلو فرو نبرده ام"

 

دوم:نوشتن برنامه های روزانه !

 " نمیدانم تا به حال این را تجربه کرده اید یا نه؛

خودِ من هروقت برنامه ای را که در ذهن دارم روی کاغذ پیاده می کنم تقریباً به 90% آنچه قرار بود انجام دهم عمل می کنم ،

هر زمان هم که نه ؛ فقط برنامه ام را به ذهن سپرده ام شاید به 50% برنامه هم نرسیدم؛"

 

اولین توصیه مولا هم در وصیت نامه شان چنین است:

"أوصیکم بتقوی الله و نظم أمرکم..."

 

انشاءالله که مولا أمیرالمؤمنین دستگیرمان باشد تا گامی برای نزدیک شدن به فرزندش برداریم.

 

می خواهم "هاجر" گونه" سعی" ام را آغاز کنم...

 

 


[ جمعه 91/11/13 ] [ 11:2 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

آجرک الله یا بقیةالله بمصاب أبیک المظلوم المسموم


دیشب حاج آقا روی منبر یه حرفی زد که پشتم لرزید ...

داشت در مورد پاک بودن و اجتناب از گناهان جوانان را نصیحت می کرد:"جوانان ،فکر نکنید که حالا من توی خانه ام ،تنهایم ، اگه گناهی هم بکنم به کسی ضرر نزده ام ؛فقط این من هستم که مرتکب معصیت شده ام ... حالا بعداً میروم توبه می کنم... نه،اینطوری نیست ...من یه مطلبی را از استادم نقل می کنم که فرمود بدانید عمل شما روی تمام عالم اثر می گذارد..."

وقتی این حرف را شنیدم متأثر شدم ، بعد با خودم گفتم او که منبع ذکر نکرد ،لابد غلو کرده است ؛یعنی چه که کار من روی تمام عالم اثر می گذارد؟

اما همینطور که با خودم حرف می زدم و جواب خودم را میدادم ، یاد یه مطلبی افتادم:"قانون جاذبه نیوتن"

نیوتن به صورت علمی ثابت کرد که هر دو ذره نسبت به هم نیروی جاذبه ای وارد می کنند که قابل محاسبه است . از الکترونی که تحت تأثیر جاذبه هسته در اتم بدور هسته می چرخد بگیر تا سیاراتی که در منظومه شمسی به دور خورشید می گردند و همینطور الی آخر...

چند روز پیش یه دانشمند فیزیکدانی در مورد اثر جاذبه ی کرات روی همدیگه در یک برنامه تلویزیونی صحبت می کرد؛ او با یک نرم افزار طراحی مدل حرکت چرخش سیارات ،به طور فرضی نشان داد که چطور اگر ماه بزرگی که به دور زمین می چرخد را از این چرخه خارج کنیم ،حرکت زمین به دور خودش و خورشید از این حالت منظم و با زاویه مشخص نسبت به محور دورانش(که باعث پیدایش فصول و روز و شب می شود!) خارج می شود ؛آنوقت دیگر مفهومی به نام فصل معنا پیدا نمی کرد و یا حتی ممکن بود که زمین از این حالت زاویه دار خارج شده و به صورت افقی به دور خودش بچرخد ! در اینصورت بک سال شب بود و یک سال روز!!

حتی یه مطلب جالب دیگری که می خواهم به آن توجه کنید این است که دانشمندان علم نجوم ثابت کرده اند که هیچ صدایی در این عالم از بین نمی رود ؛ می توان صدای کوزه گری که در قرنها پیش از این می زیسته و در حال کار زمزمه ای داشته است را از فضا استخراج کرد!!!

 

افکارم به اینجا که منتهی شد با خودم گفتم ای وای بر من!!

در این دنیای مادی که هر دو ذره نسبت به هم اثر گذارند ، چگونه می شود که عمل و رفتار و گفتار من در این عالم بی تأثیر باشد...

زهی خیال باطل ...چگونه خاک غفلت را بر سرم ریختم و نفهمیدم که امام زمانم در پرده گناهان من است که غایب گشته !

عمری فریاد زدم "اللهم عجل لولیک الفرج" و با خودم گفتم :"امام می آید و مرا از این ورطه گناه آلود نجات می بخشد !"زهی خیال باطل ...

 

این امام عصر نیست که در پرده غیبت است و من منتظر ظهورش !!

این اوست که در انتظار است تا من دام های غفلت و معصیت را که در درونم به مانند تارهای عنکبوت تنیده ام پاره کنم  و از این غیبت عظمی بیرون شوم...

خورشید تابناک وجود اقدسش در پس ابرهای ظلم و جهل خودم مانده است...

 

بارها به هنگام نیاز و استیصال صدایش زدم "یا صاحب العصر و الزمان ادرکنی" و گویی دستی از غیب به فریادم رسید غافل از اینکه او هرگز دستم را رها نکرده بود که دوباره بگیرد ...که اگر چنین بود من اینجا نبودم ... دیگر ذره ای نبود که به دور جاذبه ی وجودش بچرخد...

خسته ام از نوسان بین بد بودن و خوب شدن !

خسته ام از دوران هر روزه ی شب توبه کردن و روز معصیت را از سر گرفتن !

خسته ام از این خود بی مقدار و بی ارزش و بی فایده !

...

دانستم ، فهمیدم و افسوس خوردم از این همه عمر که به غفلت گذراندم !

اما امروز با خودم عهدی بستم!

تصمیمی گرفتم !

می گویند :"جلوی ضرر را هر زمان بگیری منفعت است"

تصمیم گرفته ام که ....

 


[ یکشنبه 91/11/1 ] [ 4:3 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

دفتر کوچک نقاشی من!

داخل هر برگت

طرح یک موج کشیدم با رنگ

گفته بودم شاید

بتوانم دریا بکشم

آه افسوس نشد

دفتر کوچک نقاشی من

برگهای تو کم است

موج اما بسیار

خوش به حال شهدا

که زمین دفتر نقاشی آنها شده است

می توانند هزاران دریا

داخل دفترشان رسم کنند

 

"سلمان هراتی"


[ جمعه 91/10/29 ] [ 3:16 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

در کامل بهائی آمده که امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: وقتی سوره ی «إذا جاء نصر الله» نازل گردید، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیمار شد در خانه توقف نکرد، بلکه روز پنجشنبه در حالیکه سر مبارکش را به دستمالی بسته بود بیرون آمد و بالای منبر رفت.

رنگ و رویش زرد گشته ، آب از دیده روان به بلال فرمود: در مدینه ندا کن برای وصیت پیغمبر حاضر شوید که می خواهد وصیت کند و این آخرین وصایای اوست. مردم به طرف مسجد هجوم آوردند ، مرد و زن ،صغیر و کبیر ،به طوری که مسجد پر شد . رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«وسِّعوا لِمن ورائکم، وسِّعوا لِمن ورائکم » به آنها که پشت سر شما هستند جای بدهید ، و این جمله را دو بار فرمود،

 پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برخاست و گریه کنان فرمود:«إنّا لله و أنّا اِلیه راجعون».و حمد و ثنای الهی بجا آورد و بر انبیاء صلوات فرستاد و فرمود:

«أنا محمدُبنُ عبداللهِ بنِ عبدالمطَّلبِ بنِ هاشمِ بنِ عبدِمنافٍ الَّذی لا نبیَّ بَعدی...»

فرمود: من محمد فرزند عبدالله فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف هستم کسی که بعد از او پیامبری نخواهد آمد ، بدانید که خبر مرگِ مرا به من داده اند ، و وقت رفتن از دنیا رسیده و مشتاق ملاقات پروردگارم ، بسی اندوه و غم که از امت جدا می شوم ، آنها بعد از من چه خواهند گفت؟ خدایا (آنها را)به سلامت دار،به سلامت دار،

ای مردم وصایای مرا که به نفع شماست بشنوید؛

ای مردم خداوند در کتاب محکم خود آنچه را برای شما حلال است و آنچه را که برای شما حرام است بیان فرموده ، پس حلال خدا را حلال و حرام ِ خدا را حرام دانید ، به متشابه آن ایمان بیاورید و به محکم آن عالم شوید و از امثال و حکایات آن عبرت بگیرید.

آنگاه رو به آسمان کرد و فرمود:

«اللهم هَل بلَّغتُ»؟

خدایا آیا رسانیدم؟

ای مردم از این هواهای گمراه کننده که شما را از خدا و بهشت دور می کند و به آتش نزدیک می کند بپرهیزید.

خدایا آیا رسانیدم؟

ای مردم بترسید خدای را در دینتان و آنچه از طرف خدا برای شما آمده ،

بترسید از خدا درباره ی بندگان (و کنیزان)، از آنچه می خورید به آنها بخورانید و از آنچه می پوشید به آنها بپوشانید و بیش از طاقت و توانشان کاری را بر آنها تحمیل نکنید، زیرا ایشان هم مانند شما از گوشت و خون ساخته شده اند ،هرکه بر آنها ظلم کند من روز قیامت دشمن او هستم و خدا حاکم ایشان است .

از خدا بترسید درباره ی زنان ، مهریه ی ایشان را ادا کنید و به ایشان ستم نکنید که حسنات شما روز قیامت ضایع شود.

خدایا آیا رسانیدم ؟

ای مردم والیان امر خود را اطاعت کنید و با ایشان مخالفت نکنید اگرچه بنده ی حبشی باشد که از قِبَلِ امام بر شما حاکم است که هر که اطاعت ایشان بکند اطاعت من کرده باشد و هر که اطاعت من کند ، اطاعت خدای کرده و هر که بر ایشان عاصی شود، چنان باشد که به من عاصی شده و هر که به من عاصی شود ، پس به تحقیق از خدای عاصی شده و بر علیه ایشان قیام نکنید و عهد و پیمان ایشان نشکنید .

ای مردم بر شماست که اهل بیت مرا دوست داشته باشید ، بر شماست که حاملین علوم قرآن را دوست داشته باشید ،بر شماست که اهل دانش را دوست داشته باشید ،و عهد و پیمان ایشان را نشکنید و بر ایشان حسد نبرید و بر ایشان طغن نکنید که هر که ایشان را دوست داشته باشد به تحقیق مرا دوست داشته است .

 خدایا آیا رسانیدم؟

ای مردم خدایتعالی روز قیامت شما را در زمین واحدی جمع می کند ،در مقام بزرگی و ترسی سخت، روزی که مال و فرزند نفعی ندهد ، مگر کسی که با دلی سالم نزد خدای بیاید.

خدایا آیا رسانیدم؟

ای مردم زبانهای خود را نگاه دارید و چشمهای خود بگریانید و بدنهای خود را به رنج دارید و با دشمنان ِ دین جهاد کنید و مساجد خود را تعمیر کنید و ایمان خود را خالص سازید و برادران خود را نصیحت کنید و اعمال نیک برای خود پیش فرستید و دامنهای خود را از حرام نگاهدارید و از اموال خود صدقه دهید ، و به یکدیگر حسد نبرید که شرم شما از میان نرود ،و بعضی از بعض دیگر غیبت نکنید تا خود را هلاک نسازید.

 خدایا آیا رسانیدم؟

ای مردم در آزاد کردن بندگان خود(یا آزاد کردن از آتش جهنم) بشتابید و برای روز قیامت و روز فقر و فاقه ی خود کارهای نیک بجا آورید .

ای مردم ستم نکنید، بدرستیکه خدا کسی را که خیانت کند مؤاخذه می کند . و حساب شما بر اوست و بازگشت شما به سوی اوست، همانا خدا از شما به معصیت راضی نشود .

 ای مردم هر که کار نیک کند برای خود کند ، و هر که بد کند آن بدی به او بازگردد، و پروردگار تو ، به بندگانش ظلم نمی کند .و از روزی که شما را در آن روز به سوی خدا برمی گردانند بترسید .پس هرکس آنچه از نیکی و بدی کسب کرده به او بدهند و به ایشان ظلم نمی شود ،

 ای مردم همانا من به جانب پروردگار خود رهسپارم و خبر مرگ به من رسیده .

پس دین شما و امانت شما را به خدا می سپارم . سلام من بر شما گروه اصحاب من و بر جمیع امت من و سلام من بر شما و رحمت خدا و برکات خدا.

 

پ.ن.:به فدای تو مهربانترین پدر « مشتاق ملاقات پروردگارم ، بسی اندوه و غم که از امت جدا می شوم»چقدر دلم برایت تنگ است ، چقدر دلتنگ پدرم...

پ.ن.:أُصِبنا بک یا حبیب قلوبنا فما اعظم المصیبة بک حیث انقطع عنا الوحی و حیث فقدناک فانّا لله و انّا الیه راجعون


[ سه شنبه 91/10/19 ] [ 12:7 صبح ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

بخشی از وصیتنامه شهید حاج ابراهیم همت

ملت ما معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت از درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عج) وصل نماید و در این تلاش پی گیر مسلماً نصر خدا شامل حال مؤمنین است.

پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم، نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویش را گم کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم.

"وجدان"،قاضی خوبی است،شبها بنشینیم این وجدان را قاضی کنیم .امروز من کار خودم را کردم یا نکردم . وجدانتان به شما می گوید چکار کنید؛نه بگویید فرمانده لشکر ،نه بگویید فرمانده گردان و نه فرمانده تیپ ، وجدان را قاضی کنید ببینید آن وظیفه ای که بر عهده شما بود انجام داده اید یا نه ...

من خاک پای بسیجیان هم نمی شوم . ای کاش من یک بسیجی بودم ودر سنگر نبرد از آنان جدا نمی شدم . شما بسیجیان شریف تجسمی از روحیه بالا و برتر یک انسان کامل هستید و امام زمان (عج) همواره در کنار شما بسیجی هاست.

ما از شهید دادن نمی ترسیم ولی از این می ترسیم که خدای ناکرده روزی این خونها به ناحق شود و ما خدای ناکرده تزلزلی در راهمان و استقامتمان و در توانمان پیدا بشود که انشاءالله این نباشد .

حقیقت این است که ما هر چه بگوییم خسته شدیم ، بریدیم ، اسلام دست از سر ما برنمی دارد.اینست که ما باید بمانیم و کاری که می خواهیم انجام بدهیم؛ باید مشغول یک مطلب باشیم و آن عشق است .اگر عاشقانه با کار پیش بیایی ، به طور قطع هیچ وقت بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهوم پیدا نمی کند


[ سه شنبه 91/10/12 ] [ 11:3 صبح ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

خفته بودم مرز دریای بلور

موج زد پاهای من شد خیس نور

...

باز هم امشب هوایی گشته ام

باز شاید نینوایی گشته ام

یک نفر در من ،مرا حد می زند

آنچنان محکم که باید ،می زند

باز هم ای مثنوی برخاستی

هان!بگو ای خامه هر چه خواستی...

*

...پیله ای بر شاخ طوبی یافتند

چفیه را از تار تارش بافتند

تار بر دار خدایش می زدند

پودی از آل عبایش می زدند

«سرمه آلود اشک حوران» می چکید

بر تنش رگهای غیرت می کشید

...

*

...

چفیه شبگردی است در یک شهر خواب

خفته ای بر دست مجنون روی آب

چفیه یعنی از زمین بگریخته

خویش را از آسمان آویخته

چفیه یعنی محض یاد علقمه

در عطش بخشیدن یک قمقمه

...

چفیه یعنی ترس،ترس از ترس عشق

چفیه یعنی چهار حرف از درس عشق:

حرف اول ،اول چزابه ها...

ابتدای چاه وچشم و لابه ها

حرف چمران در سماع و هلهله

زیر بارانهای داغ چلچله

 

دومین از فاطمه دارد نشان

از فدک،از فرق،فزتُ و ز فغان

حرف دوم قصه ی فهمیده ها

یادگار فاو و فکه دیده ها...

 

حرف سوم سومین حرف ولی

ابتدا و انتهای یا علی

حرف سوم،سومین حرف شهید

سومین حرف بسیجی و سپید

 

حرف آخر، آخر آه است آه

انتهای نعره و چاه است،چاه

حرف آخر اول هور است و هو

انتهای فکه را کن جستجو

چفیه را در خاک فکه جسته ام

چفیه ها را تکه تکه جسته ام

چفیه ها مظلوم های عالمند

آخرین هابیل های آدم اند

چفیه از روز ازل مظلوم بود

از غدیر از پیشتر معلوم بود

چفیه را ابلیس چنگش می کشید

دست قابیلان به سنگش می کشید

چفیه را در نینوا آتش زدند

دوش میثم بوده و دارش زدند

چفیه تا بوده است تنها بوده است

رانده از دنیای تن ها بوده است

چفیه را از آسمانها رانده اند

چفیه را در آسمانها خوانده اند

...

عباس موزونی


[ سه شنبه 91/10/5 ] [ 8:57 صبح ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 80868