سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رها باید شد
بگریز از نوسان... بایست از دوران .. بازگرد به نقطه بازگشت.
قالب وبلاگ

 

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... و این هر دو ، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.

در روز هشتم ذی الحجه،یوم التّرویه، امام حسینعلیه السلام آگاه شد که عمروبن عاص با سپاهی انبوه به مکه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر کنند و به شام برند و اگرنه... حرمت حرم امن را با خون او بشکنند.

آنان که رو به سوی قبله ی خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن را چه می دانند؟ کعبه ی  آنان که در مکه نیست تا حرمت حرم مکه را پاس دارند؛کعبه ی آنان قصر سبزی است در دمشق که چشم را خیره می کند. آنجا بهشتی است که در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی کفایت کند...

و از آنجا شیطان بر قلمرو گناه حکم می راند، بر گمگشتگان برهوتِ وهم، بر خیال پرستانی که در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق، سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مَرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند، حال آنکه این همه، سرابی است که از انعکاس نور در کویر مرده ی دل های قاسیه پیدا آمده است.

کعبه قبله ی احرار است، رستگان از بندگی غیر؛اما اینان بت خویشتن را می پرستند. امام برای اعمال حج احرام بسته است و لکن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته ی خویش را از چشم ها پنهان دارند... شکستن حرمت حرم خدا برای آنان که کعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی که امام حسین علیه السلام برای پرهیز از این فاجعه مکه را ترک گفته است درشگفت خواهند آمد...اما آن که می داند حرم خدا نقطه ی پیوند زمین و آسمان است،در می یابد که شکستن حرمت حرم آن همه عظیم است که چیزی را با آن قیاس نمی توان کرد.

بلا در کمینِ نزول بود و ابرهای سیاه از همه سو ،شتابان ،بر آسمان دره ی  تنگ مکه گرد می آمدند و فرشتگانِ همه ی آسمانها در انتظارِ کلام «کُن» بی قرار بودند: وَ إِذا قضی أَمراً فَإِنَّما یَقولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ. در میان «کُن» و «یکون» تنها همین «فا» (ف) فاصله است، و آن هم در کلام، نه در حقیقت.

آیا امام که خود باطن کعبه است، اذن خواهد داد که این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم با خون او شکسته شود؟.. خیر.

امام حج را با نیت عمره ی مفرده به پایان بردند و آن گاه عزم رحیل را با کاروانیان در میان نهادند:

«الحمدلله،ماشاءالله و لا قوه الا بالله و صلی الله علی رسوله... مرگ ، بر بنی آدم،چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است،

و چه بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دبدار اسلافم،[چون] اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف؛

و برای من قتلگاهی اختیار شده است که اکنون می بینمش. گویا می بینم که بند بند مرا گرگان بیابان ، بین نواویس و کربلا از هم می درند و از من شکمبه های خالی و انبان های گرسنه ی خویش را پُر می کنند.»

«گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است.رضایت خدا،رضایت ما اهل بیت است؛بر بلایش صبر می ورزیم و او نیز با ما در آنچه پاداش صابرین است وفا خواهد کرد.

اگر پود از جامه جدا شود،اهل بیت نیز از رسول خدا جدا خواهند شد...آنان در حظیرة القدس با او جمع خواهند آمد،چشمش بدانان روشن خواهد شد و بر وعده ای که بدانان داده است وفا خواهد کرد.

اکنون آن که مشتاق است تا خون خویش را در راه ما بذل کند و نفس خود را برای لقای خدا آماده کرده است...پس همراه ما عزم رحیل کند که من چون صبح شود به راه خواهم افتاد.ان شاءالله.»

صبح شد و بانگ الرّحیل برخاست و قافله ی  عشق عازم سفر تاریخ شد...

خدایا، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها برای آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه ی  سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می گویم که عرصه ی  حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ی  ارض است. هَیهاتَ ما ذلِکَ الظَّنُّ بِکَ ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است.پس چه جای تردید ؟

راهی که آن قافل? عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرّحیل هر صبح در همه جا برمی خیزد، و اگرنه، این راحلان قافله ی عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند؟

الرّحیل !الرّحیل!

اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!

اکنون بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را!بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند...راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است، جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست که ما را کشکشانه به خویش می خواند .

یاران ! این قافله ،قافله ی  عشق است و این راه که به سرزمین طف در کران? فرات می رسد، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد که: الرّحیل، الرّحیل.

از رحمت خدا دور است که این باب  شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد.این دعوت فیَضانی است علی الدوام، زمینیان را به سوی آسمان می کشد و ... بدان که سین? تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی که در آن ، چشمه ی خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش ترنّمی دارد در تپیدن :حسین،حسین،حسین. نمی تپد، حسین حسین می کند.

یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن ، که گذرگاه است...گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفکند؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه به تو نزدیک است که در کربلا ، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر؟که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد، حسین که از من و تو شایسته تر است .

الرّحیل ، الرّحیل ! یاران شتاب کنید .

 

سید شهیدان اهل قلم

سید مرتضی آوینی

کتاب فتح خون

 


[ چهارشنبه 91/8/3 ] [ 2:39 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 80985