سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رها باید شد
بگریز از نوسان... بایست از دوران .. بازگرد به نقطه بازگشت.
قالب وبلاگ

چند روزی بود که هوا گرفته بود، تمام آسمان به این بزرگی مات شده بود ،نمیدانم فقط ابر بود یا غبار هم داشت.....

گفتی :«این آسمان چرا نمی بارد؟چرا خودش را خالی نمی کند تا کمی سبک شود صاف شود»

 گفتم:«آسمان بغضش را نگه داشته تا یک مرتبه بترکد،حس می کنم دلش غریدن می خواهد...خیلی از صدای غرّش آسمان خوشم می آید؛ غرّشی که زمین را به لرزه افکند...»

.............. .

امروز صبح وقتی از خانه زدم بیرون با تعجب دیدم آسمان باریده، هنوز هم داشت می بارید؛ امّا آرام و بی صدا ! رو به آسمان کردم و گفتم:«آخر چرا بی صدا می باری؟مگر قرارمان نبود بغضت را بترکانی...دوست داشتم از صدای غرّشت آنان که به خواب رفته اند بیدار شوند امّا تو چرا اینقدر ساکتی؟! »

آسمان گفت:«...شرم دارم !!! شرم دارم از رباب و کام خشکیده ی علی اصغر،شرم دارم از لیلا و زبان تفتیده ی علی اکبر، شرم دارم ازام البنین و دستان بریده ی یَلِ بنی هاشم،  شرمنده ی بانوی دو عالم زهرا سلام الله علیها و حلقوم ب ری د ه ی حسین علیه السلام ام...........  »

و همچنان بی صدا اشک ریخت و بارید از شرمساری؛گویی آسمان به این بزرگی در برابر عظمت تشنگی امام حسین علیه السلام قامت خمیده گشته و شکسته است، می گرید بی صدا... خجل است که در ظهر عاشورا نباریده...

ای دهر اُف بر تو !


[ سه شنبه 91/9/7 ] [ 4:42 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 80979