رها باید شد بگریز از نوسان... بایست از دوران .. بازگرد به نقطه بازگشت.
|
از هستی خویشتن رها باید شد از دیو خودیّ خود جدا باید شد آن کس که به شیطان درون سرگرم است کی راهی ِ راه انبیا خواهد شد
دیوان امام (ره) [ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/3/15 ] [ 9:18 صبح ] [ ذره ای از وجود ]
[ ]
درسی که زندگی به من آموخت؛زندگی خانوادگی مثل یک سفر دریایی است ...ابتدا با قایقی کوچک - که به اندازه همان دو نفر گنجایش دارد- و دو پارو و بادبانی که متناسب با قایق است سفرتان آغاز می شود. مسافران با امید و انگیزه و انرژی پایان ناپذیر(ظاهرا)سفرشان را شروع می کنند . در ابتدا هوا آفتابی است و دریا امواجی بسیار ملایم دارد . نسیم لطیف و خنکی آنان را نوازش می دهد . یک نفر دیده بان است و جهت را نشان می دهد و دیگری ملوان است و قایق را می راند و این دوهر یک به تنهایی قادر نیست که این سفر را به انجام برساند ... سفر دریایی سفری پر از رمز و راز است و پر از لحظات پیش بینی نشده!! طوفان ها یکی پس از دیگری در راهند ...طوفانی که پیش بینی شده باشد و از قبل برای مقابله با آن امادگی کسب کرده باشی تو را از پا نخواهد انداخت اما اگر تو در خواب باشی و درگیر طوفان شوی و تازه از خواب برخیزی شاید ببینی که چیزی از وسایل مورد نیازت هم حتی در قایق باقی نمانده و همه را طوفان با خود برده مثلا حتی قطب نما و آذوقه ات را که خطر گم شدن در دریای مواج و مرگ در اثر گرسنگی وتشنگی را به دنبال خود دارد ... یک نکته جالب در این سفر این است که می توانی با افزودن جمعیت مسافران و به تبع آن قایق بزرگتر انتخاب کردن!! ضریب امنیت سفرت را افزایش دهی؛ البته این کار با مدیریت خوب امکان پذیر خواهد شد... ناخدای کشتی هر کس که باشد –مادر یا پدر خانواده؟!-باید این را خوب بداند که برای مقابله با امواج سهمگین دریا باید چون یک موج شکن سخت و مقاوم باشی چرا که امواج موانع نرم و سبک را با خود همراه می کنند و یا به زیر آب می برند تنها موانع سخت و محکم هستند که امواج را درهم می شکنند . به نظر من سکان یک قایق یا کشتی در دست مادر خانواده است هر چه این سکان را محکم تر در دست بگیری و به گرداندن آن مسلط تر باشی راحت تر می توانی راهت را در این دریایی مواج بیابی و بهئمسیرت ادامه دهی اما اگر سکان را به دست بگیری اما نتوانی آن را به حرکت دربیاوری این امواج هستند که سکانت را به چرخش درمی آورند و قایقت را به اعماق تاریک دریا فروخواهند برد...و آن زمان دیگر دست و پا زدن بی فایده خواهد بود ...پس خواهرم چون کوه مقاوم باش و سکانت را محکم بچسب و خودت آن را بگردان نگذار که سکانت به هر سمت که خواست بگردد که راه گم نکنی....
نظر شما چیست؟سکان کشتی زندگی به دست کیست؟ مرد یا زن؟مادر یا پدر خانواده؟
[ دوشنبه 93/3/26 ] [ 8:16 صبح ] [ ذره ای از وجود ]
[ نظر ]
گل بهاری مادر آمدی و با آمدنت بهارم را بهاران کردی ...اصلا تمام سالم دیگر بهار است تو را می بویم و سیراب نمی شوم از بوییدنت ... وه که چه خوش بویی تو را می بوسم ونوازش می کنم ...چه پوست لطیف و نرمی تو را در آغوش می کشم و به هیچ وجه احساس خستگی نمی کنم... بلکه دوست داشتم که بیشتر می توانستم تو را به خودم بفشارم... به که چقدر نوزاد دوست داشتنی است سبحان الله به این خلقت شگفت انگیز!!
در نیمه ی ماه رجب به این دنیا چشم گشودی و با صدای گوش نواز گریه ات دلم را روشن کردی و امروز بیست روزه شدی... امیدوارم همیشه بیست بیست باشی [ سه شنبه 93/3/13 ] [ 9:48 عصر ] [ ذره ای از وجود ]
[ نظر ]
بهار در راه است و من تو را چشم به راهم ، گل بهاری ام !
گاهی به خاطر سختی ها و مرارتهای زندگی از زن بودنم متنفر می شوم اما وقتی وجودت را در وجودم حس می کنم ! وقتی با دست و پاهای نحیفت مشت و لگد نثارم می کنی ! آنچنان شعفی به من دست می دهد که با هیچ بیانی نمی توانم آن را بنگارم ، لذتی که هر لحظه به یاد می آورمش تمام وجودم را نور باران می کند...
بارالها ! ممنونم که مرا زن آفریدی...سپاس به توان ابدیت !! [ پنج شنبه 92/11/3 ] [ 1:10 صبح ] [ ذره ای از وجود ]
[ نظر ]
[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 7:14 صبح ] [ ذره ای از وجود ]
[ نظر ]
«نفس های انسان گام هایی است که به سوی مرگ برمی دارد .» حضرت علی علیه السلام سخنانی از این دست که مالامال از مرگ آگاهی باشد بسیار دارند ... مرگ آغاز حیاتی دیگر است ؛ حیاتی که دیگر با فنا و مرگ درآمیخته نیست . حیاتی بی مرگ و مطلق . زندگی این عالم در میان دو عدم معنا می گیرد؛عالم پس از مرگ همان عالم پیش از تولد است و انسان در بین این دو عدم فرصت زیستن دارد . زندگی دنیا با مرگ درآمیخته است؛روشنایی هایش با تاریکی ، شادی هایش با رنج ، خنده هایش با گریه ، پیروزی هایش با شکست ، زیبایی هایش با زشتی ، جوانی اش با پیری . بالاخره وجودش با عدم . حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا ، که برای بقا آفریده اند :«خلقتم للبقا لا للفناء واسمعوا دعوة الموت آذانکم قبل أن یدعی بکم»؛دعوت مرگ را به گوش گیرید ، پیش از آنکه مرگ شما را فراخواند ... به سخن علی علیه السلام گوش بسپاریم : «دلهاتان را از دنیا بیرون کنید، پیش از آنکه بدن های شما را از آن بیرون ببرند .» سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی [ شنبه 92/8/11 ] [ 8:15 صبح ] [ ذره ای از وجود ]
[ نظر ]
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین علی علیه السلام [ سه شنبه 92/7/30 ] [ 4:51 صبح ] [ ذره ای از وجود ]
[ نظر ]
راستی را که تحلیل وقایع تاریخ سخت دشوار است . سرّ دشواری کار، در پیچیدگی های روح آدمی است . وقتی که مه در عمق دره ها فرو می نشیند ، اگر چه تاریکی کامل نیست، اما آفتاب پنهان است و چشم انسان جز پیش پای خویش را نمی بیند . اگر نباشداینکه آفریدگار، ما را در کشاکش ابتلائات می آزماید ، عاداتمان را متبدّل می سازد و شیاطین پنهان در زوایای تاریک درون را در پیشگاه عقل رسوا می دارد ،چه بسا که در این غفلت پنهان همه ی عمر را سر می کردیم و حتی لحظه ای به خود نمی آمدیم . آنچه حرّ را در دستگاه بنی امیه نگه داشته ، غفلت است ...غفلتی پنهان . شاید تعبیر «غفلت در غفلت» بهتر باشد ، چرا که تنها راه خروج از این چاه غفلت آن است که انسان نسبت به غفلت خویش تذکر پیدا کند . هر انسانی را لیلة القدری هست که در آن ناگزیر از انتخاب می شود و حرّ را نیز شب قدری اینچنین پیش آمد ...«عمر بن سعد » را نیز ...من و تو را هم پیش خواهد آمد . اگر باب یا لیتنی کنت معکم هنوز گشوده است ،چرا آن باب دیگر باز نباشد که : لعن الله امة سمعت بذلک فرضیت به ؟
الماس اگرچه از همه ی جوهر ها شفاف تر است ، سخت تر نیز هست . ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است ... و ای دل ! تو را نیز از این سنت لا یتغیر گریزی نیست . نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لا غیر ... صحرای بلا به وسعت همه ی تاریخ است . و کار به یک یا لیتنی کنت معکم ختم نمی شود . اگر مرد میدان صداقتی ، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر ! اگر هست که هیچ ، تو نیز از قبله داران دایره ی طوافی ، واگرنه ... دیگر به جای آنکه با زبان «زیارت عاشورا »بخوانی ، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین علیه السلام با دل به زیارت عاشورا برو ...«ضحاک بن عبد الله مشرقی» را که می شناسی ! عصر عاشورا از جبهه ی حق گریخت بعد از آنکه صبح تا شام را در کراب اما شمشیر زده بود . خوف فرزند شک است و شک زاییده ی شرک و این هر سه ، خوف و شک و شرک ، راهزنان طریق حق اند ...که اگر با مرگ انس نگیری ، خوف راه تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد . سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی [ پنج شنبه 92/5/10 ] [ 2:14 صبح ] [ ذره ای از وجود ]
[ نظر ]
دیگه داشتم از مرز جنون عبور می کردم ؛ هر کاری می کردم نتیجه عکس می گرفتم ، تیرهام همه به سنگ می خوردند ... مستأصل شدم نمیدونستم باید چیکار کنم ... گفتم :«خدایا خودت یه راهی پیش پام بگذار!» با پسرم رفته بودیم کلاس قرآن ، خانم مربی آیه ی جدید را یاد داد "من جاء بالحسنه فله عشر امثالها" سوره انعام آیه 160 ... برگشتیم خانه و من همچنان با خودم درگیر بودم ، همینطور که با پسرم آیه را تمرین می کردم به ذهنم رسید بروم و بقیه آیه را بخوانم "... و من جاء بالسیئه فلا یجزی الا مثلها و هم لا یظلمون" بارقه ی امیدی در ذهنم بوجود آمد ... راه را پیدا کردم ، فهمیدم مشکل کجا بود ، دانستم گره ای که در آن دست و پا می زدم چی بود !!! آره همه اش با خودم کلنجار می رفتم که آخه چرا ؟چرا هرچی به این بچه ها می خواهم کارهای خوب را یاد بدهم وآنها را از انجام کارهای اشتباه بازدارم ناتوانم...وقتی این آیه رو خواندم متوجه شدم اووووه من کجای کارم!! خدا با همه ی بزرگیش وقتی می فرماید:« با انجام هر کار خوبی ده برابر پاداش می گیرید اما برای انجام کار بد فقط به همان اندازه تنبیه می شوید» فهمیدم که شیوه ی تربیتی ام اشتباه است من هیچ وقت این شیوه را امتحان نکرده بودم !! حتم دارم اگر وقتی فرزندم کار خوبی انجام میده ده بار به خاطر یه کار خوب تشویقش کنم ولی برای کار اشتباهی که انجام میده همان اندازه تنبیه اش کنم جواب میده ... حتم دارم چون خدای بزرگ و مهربون هم با همین شیوه انسانها را به سمت خودش دعوت می کند... خدایا کمکم کن ... [ سه شنبه 92/4/18 ] [ 10:33 صبح ] [ ذره ای از وجود ]
[ نظر ]
می خواهم اگر اذن دهی یار تو باشم ار نه ، یاور یاران تو باشم یا که نه ... خاک کف پای یاران تو باشم ای سید و سالار فقط اذن بده تا که چون دستمال عرق گیر جبین یاران تو باشم ای مهر و دل آرام فقط لب تر کن تا که چون یخ ...ذوب شوم خنکای لب عطشان یاران تو باشم فقط اذن بده ، بنده باشم مولای !! ... پی نوشت: لب فرو بند !! یاوه چه می بافی که اگر اذن نبود این یاوه گویی ها نبود...
[ یکشنبه 92/4/2 ] [ 10:35 صبح ] [ ذره ای از وجود ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |