سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رها باید شد
بگریز از نوسان... بایست از دوران .. بازگرد به نقطه بازگشت.
قالب وبلاگ

می گن بچه باید زمین بخوره تا بزرگ بشه !

تازگیها فهمیدم کودک روح هم برای بزرگ شدن نیاز به زمین خوردن داره؛ زمین خوردنی که بعدش اشک و آه و غصه و درد و رنج و ... باشه . زمین خوردنی که بهش درس بده ؛ البته اگه حواسشو جمع کنه تا درس رو متوجه بشه ، اگه بازیگوشی نکنه ، ....این رو هم بگم خیلی وقتها زمین خوردنی در کار نیست اما با یه مسئله ای توی زندگیت روبرو میشی که مرددت میکنه دچار سردرگمی میشی که چیکار کنی؟گاهی هم پیروزی و موفقیت در مسیر زندگیه که آدم باید ازش درس بگیره درسی که اونو بزرگ کنه بزرگ در آدمیت !

دیدی بچه وقتی به این دنیا پا می ذاره چه موجود ضعیف و نحیفیه! چقدر مراقبت می خواد ،چقدر به نگهداری نیازمنده،حتی نوزاد های خیلی ضعیف مکیدن را هم فراموش می کنند و دائم باید یادشون بندازی که شیر بخورند (عین دختر هایی که تازه به تکلیف می رسند هی باید یادشون بندازی فلانی نامحرمه روسری بپوش وقت نماز داره می گذره نمازت قضا نشه ...)

آنقدر بهش می رسی و ازش مراقبت می کنی تا کم کم بزرگ و بزرگتر میشه ! اولش دست و پا تکون میده بعد گردن می گیره کم کم سینه خیز رفتن رو شروع میکنه تا اینکه دیگه به کمتز ازچهار دست و  پا رفتن رضایت نمیده و بالاخره نشستن رو یاد می گیره اما به این اکتفا نمی کنه دست می گیره به هر چیز بلندی که کنارش باشه و می ایسته با جسارت تمام تصمیم می گیره قدم برداره و راه بره اولش دست به دیوار اما طولی نمی کشه که اعتماد به نفس و غرورش او را به قدم زدن و راه رفتن بدون اتکا به چیزی یا کسی وامیداره اوائل دائم می خوره زمین اما دست برنمی داره اونقدر پیش میره و سرعتش رو در پیش رفتن زیاد میکنه تا اینکه می بینی تمام وقت داره میدوه!چه زیباست این همه تلاش و چه زیباتر خستگی ناپذیریش!

این فقط بُعد حرکته ....

هم زمان با دست و پا زدن ، صداهای مبهمی از خودش در می آره ؛حالا یعنی داره حرف می زنه... تا بالاخره" آغو" گفتن رو شروع می کنه و خندیدن و ... اول ها وقتی باهاش حرف می زنی با چشم های ورقلمبیده اش به دهنت خیره می مونه و بعد کم کم می خواد ادای تو رو توی حرف زدن دربیاره ! تو با اون حرف می زنی و اون دهنش رو باز و بست می کنه،باز هم صداهای مبهم اما انگار می فهمی چی می خواد بگه !تلاش خستگی ناپذیرش برای یادگیری اون از مرحله ادای حروف و صداها به ادای کلمات می رسونه ؛ معمولاً اولین کلمه ای که یاد می گیره" آبه "  و کودک معصوم تو از همون ابتدا می فهمه که توی این دنیای کوچیک فقط و فقط باید به دنبال آب باشه ؛آب حیات !

اگه چشمتو باز کنی و ببینی ، می بینی که چطور کودکت بزرگ میشه و برای پیش رفتن تلاش می کنه و از درجا زدن بیزاره و هر چی یاد می گیره انگار کمه براش ، باز هم به دنبال یه چیز تازه است . چیزهایی که یاد می گیره خیلی زود براش تکراری و کوچیک میشه و به دنبال یادگرفتن کارهای جدیدتر و بزرگتره ! کنجکاویش بی نهایته و صبرش کم ؛ خیلی جذّاب و شیرینه ... رشد می کنه و جلوی چشم تو ناباورانه کارهایی می کنه که می مونی این بچه این کارها و این حرف ها رو کی یاد گرفت؟ چه زود به راه افتاد و چه زود به حرف افتاد ... اما او به این مختصر بسنده نمی کنه و باز هم می خواد که بزرگتر بشه،باز هم می خواد بیشتر یاد بگیره ، باز هم کنجکاوه که از همه چی سردربیاره، ...

 

یه روز با یه سؤال غافلگیرت می کنه:« پس چرا من هر چی بزرگ میشم باز هم تو می گی حالا وقتی بزرگتر شدی اینو یاد می گیری، اونو بلد میشی ، ... پس کی من مثل تو بزرگ میشم ؟»

و تو با خودت میگی:«آه ،کودکم چه شیرین حرف میزنی  ... خدا نکنه تو مثل من بشی ... اما تو از کجا میدونی که من براستی بزرگ شده ام یا نه ؟ من خودم خوب می دانم که هنوز بزرگ نشده ام و باید از تو یاد بگیرم راه و رسم بزرگ شدن رو »

به تازگی دریافتم که اصل اصلش هم اینه که ما به این دنیا می آییم تا بزرگ بشیم . بزرگتر و نزدیکتر .بزرگتر از جسم و نزدیکتر به خدا  . ...!

**********

این دهان بستی دهانی باز شد

تا خورنده ی لقمه های راز شد

لب فروبند از طعام و از شراب

سوی خوان آسمانی کن شتاب

گر تو این انبان ز نن خالی کنی

پر ز گوهر های اجلالی کنی

طفل جان از شیر شیطان باز کن

بعد از آنش با ملک انباز کن

چند خوردی چرب و شیرین از طعام

امتحان کن چند روزی با صیام

چند شب ها خواب را گشتی اسیر

یک شبی بیدار شو دولت بگیر

مثنوی معنوی ـ مولوی


[ یکشنبه 91/5/15 ] [ 4:52 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 82286