رها باید شد بگریز از نوسان... بایست از دوران .. بازگرد به نقطه بازگشت.
|
چشمانت را که می بندی گوشهایت باز می شوند؛ صداها را بهتر می شنوی: صدای شرشر آب از چشمه سار ، صدای باد ، صدای زنگوله های گوسفندان که به چرا می روند و صدای چوپانکی که راه را نشانشان می دهد ، صدای خنده کودکان که به دنبال هم در رودخانه می دوند ، و صدای سکوت ؛ آری صدای سکوت و چه صدای دلنشینی دارد؛ سکوتِ کوه ، سکوتِ آسمان ، سکوتِ زمین ... چشمانت همچنان بسته است و تو را آرامشی ژرف فرا می گیرد ؛ دستهایت را می گشایی و احساس می کنی بی وزن شده ای و در فضا معلّقی ! به سبکی بادکنکی که به دست کودکی داده باشند ... رها می شوی از همه کس ، از همه چیز ، از همه جا ! اینجا کمتر از بهشت نیست ؛ بام ایران :جایی به نام «سبزه کوه» در میان رشته کوه های زاگرس .
[ چهارشنبه 91/4/28 ] [ 12:7 عصر ] [ ذره ای از وجود ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |