سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رها باید شد
بگریز از نوسان... بایست از دوران .. بازگرد به نقطه بازگشت.
قالب وبلاگ

اولین وصیت من به شما راجع به نماز است ،چیزی  را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منّان توفیق حضور قلب و خضوع و خشوع در نماز طلب کنید. به همه شما وصیت می کنم همه ی شما که این صفحه را می خوانید قرآن را بیشتر بخوانید بیشتر بشناسید بیشتر عشق بورزید بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.

به دوستان و برادران عزیزم وصیت می کنم کاری نکنند که صدای غربت فرزند زهرا(س) ، «مقام معظم رهبری» را که همان ناله ی غریبانه ی فاطمه(س) خواهد بود به گوش برسد همان طوری که زمان امام خمینی(ره) گوش به فرمان بودید و در صحنه های انقلاب حاضر و آماده ی ایثار از جان و مال و زندگی جهت بارورتر شدن درخت تنومند اسلام ناب که 1400 سال پیش بدست توانای خاتم پیغمبران محمّدبن عبدالله(ص) کاشته شده و با خون فاطمه ی زهرا(س)بین درب و دیوار و عرق  خون آلود پیشانی حیدر،جگر پاره ی امام حسن(ع) درمیان تشت، بدن پاره پاره و رگ بریده ی حلقوم أبی عبدالله(ع) و خونهای جاری شده از ابدان شهدای کربلا و کربلای ایران آبیاری شده باشند نگذارید که آن واقعه تکرار شود !!

حتماً می پرسید کدام واقعه؟ همان واقعه ای که بی بی فاطمه ی زهرا(س) نیمه ی دل شب دست به دعا بردارد که «اللّهم عجّل وفاتی» ، همان واقعه ای که علی(ع) از تنهایی با چاه درد دل کند ، همان واقعه ای که امام حسن مجتبی(ع) را سنگ بزنند و آنقدر مظلوم و غریبش کنند که بعد از مرگش جنازه اش را تیرباران کنند ، همان واقعه ای که امام حسین (ع) فریاد بزند «هل من ناصر ینصرنی»فقط پیکرهای بی سر شهدا تکان بخورد ، همان واقعه ای که امام صادق(ع) بفرمایند : به تعداد انگشتان یک دست یار و یاور واقعی ندارم ، همان واقعه ای که .... و نهایتاً همان واقعه ای که امام خمینی(ره)بگویند : من جام زهر نوشیده ام و ناله ی غریبانه ی «اللّهم عجّل وفاتی»او فاطمه(س) را به گریه آورد!!!

شیعه ها ، مسلمونا، حزب اللّهی ها ، بسیجی ها و .... نگذارید تاریخ مظلومیّت شیعه تکرار شود .


[ پنج شنبه 91/5/26 ] [ 12:24 صبح ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

این شب ها در آغوش ترس به خواب می روم... می ترسم؛خیلی می ترسم... هراس امانم را بریده؛نگرانم...نفس هایم به شماره افتاده ،حتی گاهی به زحمت نفس می کشم؛می ترسم از اینکه "صبح" بشود....

خوب که فکرش را می کنم ، می بینم بد جوری به تاریکی عادت کرده ام ؛ چشمانم ، تاریکی را جستجو می کنند و در تاریکی است که چشمانم آرام می گیرند...آنقدر در تاریکی مانده ام که می ترسم چشمانم طلوع" خورشید" را تاب نیاورند؛می ترسم نفس بکشم ، آخر با هر نفسی که می کشم شب کوتاهتر می شود و" صبح" نزدیکتر ؛ می ترسم از اینکه "صبح" بشود....

باورت می شود! آرزویم این است که "خورشید" طلوع کند و رویش را ببینم ، اما این شب ها، به این می اندیشم که آخر با این چشمانی که به تاریکی عادت کرده اند چطور می توانم به "خورشید" بنگرم ؟  می ترسم ؛خیلی می ترسم از اینکه "خورشید" طلوع کند اما مرا چشمی برای دیدن "خورشید" نباشد.....

روزهایی که هوا ابری بود ، سرم را بالا می بردم و سعی می کردم به "خورشید" پشت ابر نگاهی بیاندازم ؛ اما آنقدر چشمانم ضغیف بودند که حتی قدرت نگریستن به "خورشید "پشت ابر را هم نداشتند؛پر از اشک می شدند و ناخودآگاه بسته ... آه، افسوس ! چقدر چشمانم ضعیف اند ....

می ترسم ؛ خیلی می ترسم ... دلهره امانم را بریده؛ این شب ها در آغوش ترس به خواب می روم...

یعنی وقت" صبح" چه اتفاقی خواهد افتاد؟؟؟


[ دوشنبه 91/5/23 ] [ 12:52 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

 

تو را شکر که شربت شهادت این یگانه راه رسیدن به خودت را به من فقیرو حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی ؛ تو را شکر که این تنها نعمت خداپسند خودت را بر این انسان ذلیل عطا فرمودی و من تنها راه سعادت خویش را شهادت در راهت یافتم و چه زیباست که من با همان کوچکترین وسیله خود اعلاترین و ارزشمندترین ارزشها را گرفتم ، و این نیست مگر لطف و عنایت پروردگار نسبت به بنده اش .

خداوندا مرا از این لطف و عنایت دور مگردان و شهادت را نصیبم کن .

من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه می خواهم همچون تیغی و یا تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا،ملتی را ،امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند ، فرود آورم . خداوندا تو خود شاهد بودی که من تعهد این آزادی را با گذران تمام وقت هستی خویش ارج نهادم و با تمام دردها و رنجهائی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبائی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده نعمت آزادی را درک نکرده اند چون در بند نبوده اند ، یا در گوشه های تریاهای پاریس و لندن و هامبورگ بوده اند و یا در ...

و تو ای امامم ، ای که به اندازه تمامی قرنها سختی و رنج کشیدی از دست این نابخردان خردهم هیچ مدان ! لحظه لحظه این زندگی بر تو همچون نوح ،موسی و عیسی و محمد(ص) گذشت ولی تو ای امام و ای عصاره تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلامی را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی . ولی ای امام کیست که دریابد که لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسانهای حاضر و آینده ی تاریخ می باشد .


[ دوشنبه 91/5/23 ] [ 12:44 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

می گن بچه باید زمین بخوره تا بزرگ بشه !

تازگیها فهمیدم کودک روح هم برای بزرگ شدن نیاز به زمین خوردن داره؛ زمین خوردنی که بعدش اشک و آه و غصه و درد و رنج و ... باشه . زمین خوردنی که بهش درس بده ؛ البته اگه حواسشو جمع کنه تا درس رو متوجه بشه ، اگه بازیگوشی نکنه ، ....این رو هم بگم خیلی وقتها زمین خوردنی در کار نیست اما با یه مسئله ای توی زندگیت روبرو میشی که مرددت میکنه دچار سردرگمی میشی که چیکار کنی؟گاهی هم پیروزی و موفقیت در مسیر زندگیه که آدم باید ازش درس بگیره درسی که اونو بزرگ کنه بزرگ در آدمیت !

دیدی بچه وقتی به این دنیا پا می ذاره چه موجود ضعیف و نحیفیه! چقدر مراقبت می خواد ،چقدر به نگهداری نیازمنده،حتی نوزاد های خیلی ضعیف مکیدن را هم فراموش می کنند و دائم باید یادشون بندازی که شیر بخورند (عین دختر هایی که تازه به تکلیف می رسند هی باید یادشون بندازی فلانی نامحرمه روسری بپوش وقت نماز داره می گذره نمازت قضا نشه ...)

آنقدر بهش می رسی و ازش مراقبت می کنی تا کم کم بزرگ و بزرگتر میشه ! اولش دست و پا تکون میده بعد گردن می گیره کم کم سینه خیز رفتن رو شروع میکنه تا اینکه دیگه به کمتز ازچهار دست و  پا رفتن رضایت نمیده و بالاخره نشستن رو یاد می گیره اما به این اکتفا نمی کنه دست می گیره به هر چیز بلندی که کنارش باشه و می ایسته با جسارت تمام تصمیم می گیره قدم برداره و راه بره اولش دست به دیوار اما طولی نمی کشه که اعتماد به نفس و غرورش او را به قدم زدن و راه رفتن بدون اتکا به چیزی یا کسی وامیداره اوائل دائم می خوره زمین اما دست برنمی داره اونقدر پیش میره و سرعتش رو در پیش رفتن زیاد میکنه تا اینکه می بینی تمام وقت داره میدوه!چه زیباست این همه تلاش و چه زیباتر خستگی ناپذیریش!

این فقط بُعد حرکته ....

هم زمان با دست و پا زدن ، صداهای مبهمی از خودش در می آره ؛حالا یعنی داره حرف می زنه... تا بالاخره" آغو" گفتن رو شروع می کنه و خندیدن و ... اول ها وقتی باهاش حرف می زنی با چشم های ورقلمبیده اش به دهنت خیره می مونه و بعد کم کم می خواد ادای تو رو توی حرف زدن دربیاره ! تو با اون حرف می زنی و اون دهنش رو باز و بست می کنه،باز هم صداهای مبهم اما انگار می فهمی چی می خواد بگه !تلاش خستگی ناپذیرش برای یادگیری اون از مرحله ادای حروف و صداها به ادای کلمات می رسونه ؛ معمولاً اولین کلمه ای که یاد می گیره" آبه "  و کودک معصوم تو از همون ابتدا می فهمه که توی این دنیای کوچیک فقط و فقط باید به دنبال آب باشه ؛آب حیات !

اگه چشمتو باز کنی و ببینی ، می بینی که چطور کودکت بزرگ میشه و برای پیش رفتن تلاش می کنه و از درجا زدن بیزاره و هر چی یاد می گیره انگار کمه براش ، باز هم به دنبال یه چیز تازه است . چیزهایی که یاد می گیره خیلی زود براش تکراری و کوچیک میشه و به دنبال یادگرفتن کارهای جدیدتر و بزرگتره ! کنجکاویش بی نهایته و صبرش کم ؛ خیلی جذّاب و شیرینه ... رشد می کنه و جلوی چشم تو ناباورانه کارهایی می کنه که می مونی این بچه این کارها و این حرف ها رو کی یاد گرفت؟ چه زود به راه افتاد و چه زود به حرف افتاد ... اما او به این مختصر بسنده نمی کنه و باز هم می خواد که بزرگتر بشه،باز هم می خواد بیشتر یاد بگیره ، باز هم کنجکاوه که از همه چی سردربیاره، ...

 

یه روز با یه سؤال غافلگیرت می کنه:« پس چرا من هر چی بزرگ میشم باز هم تو می گی حالا وقتی بزرگتر شدی اینو یاد می گیری، اونو بلد میشی ، ... پس کی من مثل تو بزرگ میشم ؟»

و تو با خودت میگی:«آه ،کودکم چه شیرین حرف میزنی  ... خدا نکنه تو مثل من بشی ... اما تو از کجا میدونی که من براستی بزرگ شده ام یا نه ؟ من خودم خوب می دانم که هنوز بزرگ نشده ام و باید از تو یاد بگیرم راه و رسم بزرگ شدن رو »

به تازگی دریافتم که اصل اصلش هم اینه که ما به این دنیا می آییم تا بزرگ بشیم . بزرگتر و نزدیکتر .بزرگتر از جسم و نزدیکتر به خدا  . ...!

**********

این دهان بستی دهانی باز شد

تا خورنده ی لقمه های راز شد

لب فروبند از طعام و از شراب

سوی خوان آسمانی کن شتاب

گر تو این انبان ز نن خالی کنی

پر ز گوهر های اجلالی کنی

طفل جان از شیر شیطان باز کن

بعد از آنش با ملک انباز کن

چند خوردی چرب و شیرین از طعام

امتحان کن چند روزی با صیام

چند شب ها خواب را گشتی اسیر

یک شبی بیدار شو دولت بگیر

مثنوی معنوی ـ مولوی


[ یکشنبه 91/5/15 ] [ 4:52 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

ای که دائم به جهان منتظر منتَظری
گیری از مردم دانا ز ظهورش خبری
روز و شب ذکر زبان تو بود یا مهدی(عج)
در فراقش غم دل داری و اشک بصری
فرض کن، حضرت مهدی(عج) به تو ظاهر گردد
بر در خانه و یا بر سر کوی و گذری
ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟
باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟
دیده ای هست تو را قابل دیدار امام؟
می توانی تو به خورشید جمالش نگری؟
خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟
لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟
پول بی شبهه و سالم ز همه دارائیت...
داری آن قدر که یک هدیه برایش بخری؟
گر بپرسد ثمرت چیست تو از طول حیات
داری از بهر ارائه سند مختصری؟
ور بپرسد عملت چیست ز بگذشتن عمر
در عملکرد تو باشد عمل معتبری؟
برده ای نان و غذا بهر مساکین یک شب؟
یا تو داری ز یتیمان و فقیران خبری؟
در پی امر به معروف و نهی از منکر
بوده ای بهر محبان ولایت سپری؟
هیچ گه داشته ای بهر ظهور حضرت...
ناله ی نیمه شب و ذکر دعای سحری؟
باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟
آنچنان هست که افسرده و غمگین نشوی...
گر بگیرد سِمَت تو بدهد بر دگری؟
داری آمادگی آنکه اگر حضرت خواست...
از سر مال جهان بهر خدا درگذری؟
واقفی از عمل خویش تو بیش از دگران
می توان گفت تو را شیعه ی اثنی عشری؟
گر از این جمله که گفتم همه را دارایی...
خوش به حال تو که خود ساخته و منتظری
ور از این گفته تو را هست قصوری "بیگی"
توبه کن بلکه ز محبوب بیابی اثری

نصرت الله بیگی درباغی


[ جمعه 91/5/13 ] [ 5:41 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

تسلیت عرض می کنم به اسلام . به رزمندگان اسلام . به مردم  مظلوم مستضعف. به مجاهدان در ایران و افغانستان در لبنان و فلسطین و به هر انسانی که در راه حق اهل مجاهدت می کند .

تسلیت عرض می کنم به زنان و مردان و کودکان . آنان که بزرگترین خسارت تاریخ بر آنها وارد شده، خسارت عظیمی است . خسارتی پر از اندوه و حسرت . خسارتی که از زمان دوازده امام نوشته شده است .

صبر پیامبران رفت ... این انسان مؤمن ، شجاع ،مخلص برای اسلام خود،مخلص برای مردم خود و کسی که به ضمیر خود وفادار بود .

آری پدر؛این انقلاب از افتخارات او بود . این امام دوست داشتنی ؛ خمینی بزرگ رحمت و رضوان خدا بر او باد ...

آری ؛ آسمان هنوز برای این رهبر مخلص اشک می ریزد . ملائکه در سوگ این امام ضجه و فریاد می کنند .هرگز تو را فراموش نخواهیم کرد، همانا خورشید در آن روز خجالت زده شد و طلوع نکرد و ماه نیز ذوب خواهد شد ،مردگان راه را برای تو باز خواهند کرد .

هیچ کس زندگی نخواهد کرد ، هیچ کس نخواهد خندید و هرگز هیچ کس تو را تنها نخواهد گذاشت .هرگز روزهای مقدس زندگی با تو را فراموش نخواهیم کرد . فرمایشات تو را در هر زمان و مکان اجرا خواهیم کرد . شجاعت تو را در هر زمان در برابر دشمنان به یاد خواهیم آورد .

در روز برگزاری نماز در قدس شریف ، تو را به یاد جهانیان خواهیم آورد .

با یاد تو هر دولت و مرامی را که مقابل اسلام بایستد ، نابود خواهیم کرد . سعادتمندند کسانی که تو را شناختند. سعادتمندند کسانی که از راه تو پیروی کردند . سعادتمندند کسانی که به کلام تو گوش فرادادند و سعادتمندند کسانی که به نام جمهوری اسلامی شما پرچم اسلام را برافراشتند .

ای امام عزیز ! همانا من با تو پیمان می بندم که همیشه در راه روشن تو خواهم بود و تحت اوامر نائب برحقت سید علی خامنه ای ،بر این راه روشن باقی خواهم ماند .

فرمایشات او فرمایشات تو خواهد بود . فکر و اندیشه او همان فکر و اندیشه تو و نظرات او همان نظرات تو خواهد بود . به درستی که تو شجاعت را به او آموختی و ما الآن سرباز او هستیم ، همانگونه که امر فرمودی .

باقی خواهیم ماند بر این جمهوری اسلامی ، جمهوری اسلامی والایی که برای حضرت مهدی (عج) ولی عصر زمان است.

ای امام مهدی ! آه ای آقای من ! ای فریادرس و نجات دهنده ی من! آیا نمی بینی که چه حوادثی رخ می دهد ! شهدایی که بر زمین می افتند .

همانا دشمنانمان در حال آماده باش کامل هستند و نفرین خدایی زیاد شده است و خسارت بزرگی که گمان می کردیم . تا چه زمانی ای آقای من ؟! تا چه زمانی می توانیم در برابر دشمن ستمگر بایستیم؟

العجل ! العجل ! ای نجات دهنده ی ما ! بر ما رحم نما و به فریاد مان رس !

اولین شهید حکم تاریخی حضرت امام خمینی سلام الله علیه

در مورد ارتداد سلمان رشدی ملعون


[ دوشنبه 91/5/9 ] [ 12:53 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

هر چی از نور و چراغ و لامپ فاصله بیشتری می گیری، شفافیت شب رو بیشتر حس می کنی ؛ هر چی از هیاهوی شهر و صدای تلویزیون و بوق ماشین و صدای حرکت کامیون های توی جاده دورتر می شوی، صدای سکوت شب آرامترت می کند.

هر چقدر جایی که باشی از سطح دریا بالاتر باشد، به آسمان نزدیکتری؛ از تاریکی نترس !

از صدای زوزه ی حیوانات درنده هراسی به خودت راه نده ! به این فکر نکن که ممکن است یک نرم تن، تو را بگزد و زهرش را به تنت بریزد ! از سایه ها ، تصور وحشتناکی نداشته باش !

آرام باش و چشمانت را رو به آسمان باز کن: ببین، چه آسمان زیبایی ! پر از ستاره!

می دانم ، حالا آرام گرفتی . وقتی برایت از نام های صور فلکی بگویم و تو محو تماشای این تابلو های زیبا بشوی،آرامتر هم می شوی . کهکشان راه شیری را می بینی ؟ چه تماشایی است! لذت نمی بری از اینکه بدانی ما هم الآن جزئی از همین کهکشان هستیم ، بر روی این کره خاکی ؟

می گویند : خانه های اهل زمین برای اهل آسمان مثل ستاره می درخشند ؛ به شرط اینکه در آن خانه ها "قرآن" تلاوت شود، چرا که این کتاب سراسر نور است ، چرا که این همه کلام نور است ، "الله نور السماوات و الارض" .

و چگونه می شود که این کلام نورانی را تلاوت کنی و نورانی نشوی ، این کتاب سراسر نور و روشنی را به دست بگیری و از تاریکی شب دلهره داشته باشی ، نه نمی شود .

می گویند هر چه در خانه ای "قرآن" بیشتر تلاوت شود ، نور آن خانه بیشتر است ؛ به نظرت ستاره خانه دل ما از نگاه آسمانی ها سوسو نمی زند ؟


[ جمعه 91/5/6 ] [ 7:47 عصر ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]

ملت ما معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت از درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عج) وصل نماید و در این تلاش پی گیر مسلماً نصر خدا شامل حال مؤمنین است.

پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم، نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویش را گم کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم.

"وجدان"،قاضی خوبی است،شبها بنشینیم این وجدان را قاضی کنیم .امروز من کار خودم را کردم یا نکردم . وجدانتان به شما می گوید چکار کنید؛نه بگویید فرمانده لشکر ،نه بگویید فرمانده گردان و نه فرمانده تیپ ، وجدان را قاضی کنید ببینید آن وظیفه ای که بر عهده شما بود انجام داده اید یا نه ...

من خاک پای بسیجیان هم نمی شوم . ای کاش من یک بسیجی بودم ودر سنگر نبرد از آنان جدا نمی شدم . شما بسیجیان شریف تجسمی از روحیه بالا و برتر یک انسان کامل هستید و امام زمان (عج) همواره در کنار شما بسیجی هاست.

ما از شهید دادن نمی ترسیم ولی از این می ترسیم که خدای ناکرده روزی این خونها به ناحق شود و ما خدای ناکرده تزلزلی در راهمان و استقامتمان و در توانمان پیدا بشود که انشاءالله این نباشد .

حقیقت این است که ما هر چه بگوییم خسته شدیم ، بریدیم ، اسلام دست از سر ما برنمی دارد.اینست که ما باید بمانیم و کاری که می خواهیم انجام بدهیم؛ باید مشغول یک مطلب باشیم و آن عشق است .اگر عاشقانه با کار پیش بیایی ، به طور قطع هیچ وقت بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهوم پیدا نمی کند .


[ دوشنبه 91/5/2 ] [ 11:59 صبح ] [ ذره ‏ای از وجود ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 82202